سفارش تبلیغ
صبا ویژن
*استراتژی امپریالیسم درهزاره ی سوم2

*جنگ دروغگویان هم چنان ادامه دارد

تاکنون هیچ تروریستی که در پیوند با حمله به امریکا متهم شده باشد نه دستگیر شده و نه قتل رسیده است. اسامه بن لادن و شبکه اش به احتمال قریب به یقین به مناطق قبیله نشین شمال غربی پاکستان رفته اند.آیا به عربستان سعودی و مصر دو کشوری که افراطی گری و شبکه نظامی بن لادن در انجا ریشه گرفت حمله می شود؟ البته که نه! شیخ خای سعودی که بسیاری به اندازه ی طالبان افراطی هستند، بزرگترین منبع نفت امریکا را کنترل می کنند. رژیم حاکم بر مصر میلیارد ها دلار از امریکا رشوه گرفته و خدمتگذار مهم امریکا در منطقه است.

این « جنگ با تروریسم» نبود و آلان هم این گونه نیست. به عوض، ما تماشاگر شکلی از بازی بزرگ امپراطوری، یعنی تعویض تروریست های «بد» با تروریستهای «خوب» بوده ایم که در این میان شمار زیادی از مردم بی گناه قربانی شده اند.


*جنگ طلبان، رشوه گیران و سگ های دست آموز در مقابل دموکراسی

یکی از وجوه برجسته ی کوشش بوش- بلر برای هدایت جنگ، در واقع قتل عام با توجه به عدم توازن قوا، شکاف و مبارزه بین دولتها و شهروندان است. در دموکراسی ها، قرار است دولت ها نماینده ی مردم باشند. در نتیجه نباید نیازی به اعتراضات گسترده برای واداشتن دولت به انجام دادن آنچه مردم می خواهند باشد.

در زمان بحث و جدل برسرقرارداد تجارت آزاد امریکای شمالی، نفتا (1993-1994) این شکاف هم در آمریکا وجود داشت . دولت کلینتون با مبارزه ی سرسختانه و صرف سرمایه ی سیاسی چشم گیر قرارداد را به تصویب رسانید، با وجودی که اکثریت مردم و حتی اکثریت بزرگ تر رأی دهندگان به دموکرات ها با آن مخالف بودند. جنگ برای نخبگان منافع زیادی دارد نه فقط به این خاطر که فرصت های پول سازی در خارج ایجاد می کند، بلکه از نظر تأثیرات داخلی هم برای آنان بسیار مفید است. جنگ « بزرگترین و جذاب ترین عامل ایجاد نظم فرهنگی» را تدارک می بیند. «جنگ شرایط را برای خصومت محافظه کارانه از سوی مردم فراهم می کند و در زمان جنگ و در درون تشکیلات نظامی در تمام اوقات... حقوق مدنی تحت الشعاع قرار می گیرد.» جنگ « منافع عمومی را به سوی مسائلی دیگر، ارزشمند تر و از نظر نهادی کم خطرتر از مسائلی چون توزیع نابرابر ثروت و یا توزیع نابرابر امکانات رفاهی سوق می دهد. دولت های دست راستی طرفدار شرکت های بزرگ سریعاً به جنگ و تبلیغ وحشت دامن می زنند تا به آنها کمک کند که خدمتگذاری به اصول خویش را کتمان کنند.

دوگانگی بین دولت و مردم در برخورد با جنگ - قتل عام  عراق پدیده ای جهانی است که از یک سو نشان دهنده ی قدرت امریکا برای اعمال فشار و زورگویی است و از سوی دیگر نشان می دهد که در نظم نوین جهانی دموکراسی به طور روزافزونی مضحکه ای غیر دموکراتیک است.

در سرتاسر جهان شرکت ها و قدرت های مالی دموکراسی را از مفهوم آن تهی کرده به حکومت ثروتمندان تبدیل اش کرده اند. این اتفاقی هر روزه است که رهبران «دموکرات» به طور منظم سیاست های اقتصادی، اجتماعی، تسلیحاتی و جنگی ای را پیاده می کنند که مردم با آنها مخالف اند. در نتیجه کاملاً قابل فهم است که صفی از دولت های ضد مردمی به برنامه های بوش بپیوندند.

بسیاری از دیگر رهبران غربی با وجود مخالفت چشم گیر مردم با برنامه ی بوش- چینی همراه شدند (نظرسنجی ها نشان می دهد که میزان مخالفت در ایتالیا 75 درصد، اسپانیا 75 درصد و در انگلیس 70 درصد است). در اروپای شرقی اگرچه دولت ها در حمایت از این قتل عام صف کشیده اند، ولی توده ی عظیم مردم مخالف اند. در مجارستان 80 درصد، در لتونی 74 درصد و در کرواسی هم اکثریت مردم.

 قابل ذکر است که حتی رادیو صدای امریکا هم در 6 فوریه اعلام کرد که ده کشور اروپای شرقی که از موضع پاول در شورای امنیت سازمان ملل حمایت کرده بودند «علاقه مندند به سازمان ناتو بپیوندند». این گونه القا شده است که تمایل به احتراز از به خطر انداختن عضویت در ناتو در شیوه ی رأی دادن این کشورها مؤثر بوده است. همگان می دانند امریکا متحدانش را که پای خود را از خط بیرون می گذارند تهدید می کند، رشوه می دهد و آزار و اذیت می رساند و آن ها هم معمولاً اطاعت می کنند.

تفاوت عمده ی بین اروپای «قدیم» و «جدید» میان دولت های به نسبت قوی و ضعیف است. دولت های قوی بهتر می توانند در برابر فشار مقاومت کنند و به تقاضای عموم پاسخ بدهند در حالی که دولت های ضعیف تر، نیازمندتر و وابسته ترند و رهبرانشان از همان سنت فاسد و استبدادی گذشته می آیند.

مردم در همه جا با محور شرارت واشنگتن و برنامه های آن مبارزه می کنند. برخاستن مردم در 15فوریه برای جنگ طلبان یک عقب نشینی بود، ولی برای توقف ماشین جنگ فشار بیشتری ضروری است. بیشترین اولویت باید به فشار بر مطبوعات برای دست کشیدن از خدمتگزاری تمام عیار به جنگ طلبان باشد. حتی با تغییری اندک در مطبوعات رسمی در برخورد عادلانه و باز نسبت به دیدگاه اکثریت مردم جهان می توان جلوی این موج جنگ طلبی را گرفت.

*ائتلاف فریبکاران

رسانه ها مرتباً از «ایالات متحد» یا «بلغارستان» می گویند. منظورشان از ایالات متحد یا بلغارستان در واقع مسئولان دولت امریکا و بلغارستان است نه مردم این کشورها. وقتی دولت ها برخلاف تمایل و منافع مردم خویش کار می کنند یا اینکه به آنچه مردم می خواهند کار ندارند، استفاده از این صورت خلاصه شده بسیار گمراه کننده است. رسانه ها باید از مفاهیم «دولت» یا «مقامات دولتی» یا «نظامیان حاکم» یا «حکومت اقلیت غالب» استفاده کنند. همان واژه ی  انحراف در برخورد با «ائتلاف داوطلبانه»ای که ایالات متحد و انگلیس در حمایت از کوشش های خود برای جنگ و کشتار ساخته اند هم صادق است . این ائتلاف ها دو مشخصه دارند:

اولاً، بین دولت های آسیب پذیری است که نگران ناراضی کردن دولت بوش، منع ورود به ناتو و قطع کمک های مالی هستند.

ثانیاً، اکثریت مردم این کشورها با جنگ طرح ریزی شده علیه عراق مخالفند. به جای «ائتلاف داوطلبانه» بنا به ضرورت «ائتلاف ترسوها، رشوه گیرها و ناچارهاست».

همچنین رسانه های میهن پرست (رسمی) به این نکته اشاره نمی کنند که ائتلاف داوطلبانه شامل دولت هایی است که برخلاف تمایلات مردم خویش عمل می کنند.

در واقع، رسانه ها و سیاست پردازان با معترضان محلی مخالفند و وقتی خارجی ها از «تیم ما» حمایت نمی کنند که می کوشد به اهدافی در کشورهای دور حمله کند، به جد عصبانی می شوند.

به واقع، واژه ی «جنگ» برای حمله ای که در پیش است بسیار نامناسب است. ما به راستی با دورنمای « قتل عام» ناشی از تجاوز یک جانبه روبرو هستیم. جنگ یعنی درگیری بین نیروهایی که اگر کاملاً برابر نیستند، حداقل قابل مقایسه اند و به همین دلیل نتیجه ی جنگ به طور کامل از پیش معلوم نیست. از آن گذشته، بیشتر قربانیان نیروی حمله کننده نتیجه ی «بمباران خودی» نیست (آنطور که در جگ خلیج فارس در 1991 بود). در این مورد، نیروی متجاوز همه جزئیات را هم بررسی کرده است. او اهداف بدون دفاع را برای چندین روز بمباران و بعد با استراتژی برق آسا و رعب آور کشور را اشغال می کند و آن را در کنترل می گیرد. اعلام حکومت نظامی می کند و بعد تقسیم امول غارت شده. همه ی این پیامدها از پیش روشن است و همین است که نه با «جنگ» بلکه تجاوز آشکار و قتل عام روبرو هستیم.

اکنون دیگر سنت رسمی امریکا شده است که اگر شرایط فراهم بود از سازمان ملل همچون ابزاری تبلیغاتی استفاده کند و اگر سازمان ملل مفید نباشد، از سوی امریکا نادیده گرفته خواهد شد.

در مورد قتل عام عراق، دولت بوش از سوی کالین پاول متقاعد شد که بجای اقدام یک جانبه بهتر است به دنبال حمایت سازمان ملل باشد. لازمه ی این کار البته مانورهای زیبای زبانی و معلق زدن های روشنفکرانه بود.

اگر چه دار و دسته ی بوش با صراحت گفتند که رفتن به سازمان ملل تشریفاتی است و آنها با یا بدون تأیید سازمان ملل به تجاوز دست خواهند زد.

 فشارهای دار و دسته ی بوش برای جنگ با مشکل روبرو شد، چون برای گذشتن از سازمان ملل یک چارچوب تازه لازم بود، که هدف دار و دسته ی بوش « خلع سلاح» یک آدم بد است نه پایان دادن به حکومت او و جایگزینی اش با یک عروسک دست نشانده ی امریکایی. در نتیجه مقداری بند بازی لازم بود که در ظاهر هدف همچنان خلع سلاح باقی بماند در حالی که از مدت ها قبل هدف آشکار تغییر رژیم بود.

تاکتیک ظریف دیگر، این ایده بود که برای اجتناب از جنگ لازم است همه با بوش موافقت کنند تا « فشار روی صدام حفظ شود». اگر همه با دار و دسته ی بوش موافقت می کردند و برای جنگ به او چک سفید می دادند، این به معنای آغاز جنگی که بوش با جدیت به دنبالش بود نبود.

یک ادعای بی معنای دیگر، عامل خطر روز افزون صدام بود. پاول آن را خطر جدی برای جهان نامید که این دیو پیش می کشد. جالب این که همزمان با این که بازرسان سازمان ملل تقریباً هیچ سلاحی پیدا نکردند و پدرخوانده هم سلاح و سرباز بیشتری برای قتل عام به منطقه گسیل داشت، ولی این خطر بزرگ تر وانمود می شود.

ما در عصر طلایی کافکاگرایی زندگی می کنیم. حمله ی یک جانبه در دفاع از خود؛ بوش اخلاق گرا به زودی قتل عام را شروع خواهد کرد و توجیهش هم دروغ های زنجیره ای است که موجب حسادت بارون مونش هاوزن خواهد بود. بوش به شدت از عدم پذیرش قطع نامه های شورای امنیت سازمان ملل از طرف صدام ناراحت است و این جنایتی است که بوش، رفیق صمیمی او آریل شارون و دموکرات ها و رسانه های رسمی نمی توانند بپذیرند. ولی این تازه اول کار است. هنوز مسائل زیادی باقی است.

*دولت بوش و برنامه یورش به ایران

اگرچه به گفته ی نویسندگانِ قطع رابطه با گذشته: استراتژی تازه برای دست یابی به سرزمین که در بین آن ها ریچاردپرل و داگلاس فیث نیز به چشم می خورند، قرار است در مرحله ی بعدی گردن سوریه زده شود، ولی هدف اصلی ایران است. به نظر این ها زمان انتقام ستانی از سرنگونی شاه و به قدرت رسیدن آیت الله خمینی در سال های 1970 (که آن موقع در پاریس در تبعید بود)، اشغال سفارت امریکا و بحران گروگان ها، کوشش ناموفق برای آزادی آن ها که شهرت نظامی امریکا را خدشه دار کرد، و عملیات متقابل تروریستی علیه یکدیگر (امریکا هواپیمای مسافربری خطوط هوایی ایران را سرنگون کرد و ایرانی ها هم از حملات تروریستی علیه امریکا حمایت کردند) فرارسیده است.

وضعیت در 2003 در مقایسه با گذشته تغییری نکرده است. همه چیز همچنان به اقتصاد بستگی دارد. در سال های 1950 و 1960 امریکا و انگلیس نگران ملی کردن تولید نفت در ایران و عراق بودند. در 2003 هم نگرانی شان همین است. پنج درصد جمعیت جهان که در امریکا زندگی می کنند تقریباً 30 درصد نفت جهان را مصرف می کنند. به گفته ی جورج کنان در 1948 «اگرچه تنها 3/6 درصد جمعیت جهان در امریکا زندگی می کنند ولی ما 50 درصد ثروت جهان را داریم. در این وضعیت کار واقعی ما این است... که زنجیره ای از مناسبات به وجود آوریم که به ما امکان بدهد این وضعیت نابرابر را حفظ کنیم... ما باید از فکر کردن به حقوق بشر، بهبود سطح زندگی و دموکراتیک کردن [جوامع دیگر] دست برداریم».

امریکا و اروپای غربی به راهنمایی کنان مو به مو عمل کردند و اکنون نیز تنها خودشان مسئول این وضعیت دیوانه کننده ای هستند که در خاور میانه و خلیج فارس وجود دارد. برای 50 سال امریکا، انگلیس، فرانسه و اسرائیل و دیگر کشورهای اروپایی درگیر حملات «بازدارنده» و سرنگون کردن رهبران ملی ملت هایی بودند که در این منطقه ساکن اند. با این وصف، هنوز عده ای هستند که این سؤال احمقانه را پیش می کشند: «چرا آن ها از ما متنفرند؟»

*جنایتکاران جنگی امریکا در عمل

دیک چینی، پل ولفوویتز، دانی رامسفلد، ریچارد آرمیتاژ، الیوت آبرامز، زلمی خلیل زاد و دیگر جنایتکاران جنگی عمدتاً نگران تصفیه حساب با ایران هستند. ظاهراً این بار نوبت ایران است تا موضوعی از نوع قرن بیست ویکمی  انهدام کامل آلمان نازی، که جنایتکار جنگی برجسته، هارلان اولمان ابداع کرد، باشد.

از 21 تا 24 مارس 2003، هواپیماهای امریکایی بدون هیچ مجازاتی به حریم هوایی ایران تجاوز کردند. امریکا به مناطق صنعتی- نفتی در خرمشهر، آبادان و مانیوهی در ایران که با جزیره ی فاو و ام القصر که در کنترل امریکا و انگلیس است فاصله ی زیادی ندارد و نقطه ی کنترل کننده ی شط العرب است که از آن جا میلیاردها بشکه نفت خام به امریکا، انگلیس و ژاپن صادر می شود حمله کرد. پالایشگاه و بندر آبادان هدف اصلی بودند. اگرچه تعدادی مجروح شدند ولی کسی کشته نشد. بمب افکن های انگلیسی و امریکایی در مسیر حمله به عراق بر فراز اروندرود در ایران پرواز کردند. مقامات ایرانی به این تجاوزات مخالف قوانین بین المللی اعتراض کردند ولی نتیجه ای حاصل نشد. مأموران پنتاگون اعلام کردند که علت حمله موشک ها و بمب های از مسیر هدف خارج شده بود،که به نظر نامحتمل می آید.

به نظر می رسد این حمله ها (و پروازها بر فراز ایران) از سوی فرماندهان نظامی امریکا از پیش برنامه ریزی شده بودتا سیستم دفاع هوایی ایران را برای اشغال ایران که احتمال دارد در صورت موفقیت بوش در انتخابات ریاست جمهوری در 2004 صورت بگیرد،امتحان کرده بسنجند.

*طرح حمله به ایران

از آوریل 2003 و نوامبر 2004 امریکا، انگلیس و اسرائیل بر عملیات تنش آفرین در ایران افزوده و در سطح جهانی برنامه ی گسترده ی اطلاعات غلط دادن را برای تحقیر رهبران سیاسی و نظامی ایران آغاز خواهند کرد. آن ها با استفاده از امواج رادیویی به مردم امریکا خواهند گفت که ایران کشوری است که از درگیری های داخلی و نارضایتی مردم لبریز است. مطبوعات تحت کنترل شرکت ها دوباره مقوله ی گروگان گیری را پیش خواهند کشید و برای جنگ طلبان امریکایی صحنه هایی از رویدادهای سال های 79-1978 را به نمایش خواهند گذاشت. این صحنه هاشامل مراسم اعدام مأمورین پلیس مخفی شاه از طرف وابستگان آیت الله خمینی خواهد بود. فیلم هایی چون فیلم سالی فیلد، بدون دخترم هرگز، که اکثریت ایرانیان را به صورت «آدم هایی شیطانی» تصویر می کند از سوی همه ی شبکه ها به نمایش درخواهد آمد. رضا پهلوی پسر شاه سابق ایران در ایستگاه های سی.ان.ان، فاکس، ای.بی.سی، ان.بی.سی، سی.بی.اس وپی.بی.سی حضور مرتب تری خواهد داشت.

تصاویری از بمب گذاری در اردوگاه نظامیان امریکا در لبنان در 1983 که ظاهراً از سوی حزب اللهِ مورد حمایت ایران صورت گرفت مجدداً در مطبوعات و رسانه های دیگر پیدا خواهد شد. درضمن در 17 مارس 2003 به بازماندگان نظامیان کشته شده اجازه داده شد تا از دولت ایران برای دریافت غرامتی به مبلغ 2 میلیارد دلار به دادگاه شکایت کنند.

*تطهیر استعمار

مجموعه ای از انواع کتاب و مقاله در امریکا و انگلیس چاپ شده اند تا شکل تازه ای از استعمار یا حاکمیت مستقیم یک قدرت امپراتوری را توجیه کرده، آن را به جهانیان اعلام کند.

سرتاسر تاریخ استعمار، از زمان ظهور در 5 قرن پیش، با مقاومت مردم در مستعمرات در برابر غارت و انقیاد مشخص می شود.ولی تنها در قرن بیستم بودکه شاهد بیداری گسترده ی مردم مستعمرات، به خصوص پس از انقلاب روسیه در نوامبر 1917، بوده ایم.

قبل از انقلاب روسیه، نیروهای امپریالیستی ضرورتی نمی دیدند تا از مشروعیت استعمار سخن بگویند. ولی پس از جنگ جهانی اول جامعه ی ملل (پیش قراول سازمان ملل متحد) خود را مجبور دید نظام «کشورهای تحت الحمایه» را به وجود بیاورد که، بر آن اساس، قدرت های بزرگ متعدد سرزمین هایی را که هنوز برای حاکمیت بر خویش «آماده» نبودند «راهنمایی» کنند. نهایتاً، در نیمه ی دوم قرن، امپریالیسم مجبور شد از حاکمیت مستقیم بر جهان سوم دست بردارد.

بدون شک، قدرت های امپریالیستی خود را با وضعیت تازه تطبیق داده، و بیش از حد نظام حاکمیت غیر مستقیم یا استعمار نوین را پالودند و گسترش دادند، هم چنان که با بخش هایی از جهان چنین کرده بودند.

*توجیه مأموریت استعماری جدید

بدون اینکه تصادفی باشد گروهی از دفاعیه پردازان و نظریه پردازان بسیار با نفوذ برای الگوی تازه ای از استعمار به ناگهان ظهور کرده اند.

توجیه نظری که وجود دارد و کوپر آن را تدوین کرده (وولف هم طوطی وار تکرار می کند) این است که دولت های پیشرفته با خطری از جانب «دولت های ماقبل مدرن» مثل افغانستان روبرو هستند. دولت های پیشرفته می توانند حاکمیت ملی دولت های ماقبل مدرن را نادیده بگیرند، چون «دنیای ماقبل مدرن دنیای دولت های ناموفق» است.

کوپر می گویدبرای عبور از این موانع این رژیم ها «می توانند برای بازیگران غیر دولتی که برای دنیای پسامدرن (و پیشرفته) خطرناک باشند، پایگاه اساسی تدارک ببینند... وقتی این وضعیت برای دولت های تثبیت شده غیر قابل تحمل می شود، در آن صورت می توان امپریالیسم دفاعی را تصور کرد».

کانون دفاعیه پردازان استعمارطلبی کنونی در امریکاست. در این جا صحبت از «امپریالیسم دفاعی» نیست. بلکه، امپراتوری یک «مأموریت مثبت» است.

ضرورتِ داشتن امپراتوری قابلیتِ اعلام تملک آن است و از همین رو امریکایی ها به طور طبیعی از موانعی که در این زمینه وجود دارد خسته شده اند.

بر خلاف گذشته که استفاده از کلمه ی «امپریالیست» نشانه ی چپ بودن بود، اکنون «روشنفکران و نخبگان امریکایی با شور و شوق و با صراحت از مأموریت امپریالیستی یا نئوامپریالیستی امریکا استقبال می کنند و به دفعات در نشریه های وزینی مثل نیویورک تایمز و فارین افرز درباره اش قلم فرسایی می کنند».

به گفته ی دفاعیه پردازانِ سیاست های ابرقدرت امریکا، وقتی سربازان امریکایی کشوری را اشغال می کنند، «دولت تروریستی» پیشین احتمالاً دیگر وجود نخواهد داشت. امریکا به وضوح سرگرم ایجاد ابزارهای حقوقی بین المللی برای مشروعیت بخشیدن به این برنامه هاست.

نگاهی به رفتار امریکا در سال گذشته نشان می دهد که وولف، بوت و جانسون در واقع نظریات رسمی را منعکس می کنند.



[ یکشنبه 91/3/7 ] [ 11:21 عصر ] [ جلال ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه